گفت‌وگو با مرشد ولی‌الله ترابی به مناسبت هفتادوسومین سالگرد تولدش

رحیم‌ عبدالرحیم‌زاده: مرشد ولی‌الله ترابی را به اصطلاح نقال‌ها می‌توان نقالی چنته پر نامید یعنی نقالی که به همه فنون نقالی و سخنوری آشناست. او که کارش را از کودکی و با بچه‌خوانی تعزیه شروع کرد در همان اثنا به نقالی علاقه‌مند شد و بسیار زود سرآمد نقالان هم عصر خود شد.
او گنجینه‌ای از خاطرات 50 سال نقالی را در دل دارد و نکته‌های ظریفی برای آموختن؛ اما گفت‌وگو با او دشوار است. هر بار از او سوالی می‌پرسیدیم مدتی را به فکر فرو می‌رفت. انگار تمام خاطرات قهوه‌خانه‌های دروازه‌غار و شهرری و میدان راه‌آهن برای او زنده می‌شد. خیلی چیزها را می‌گفت و خیلی چیزها را هم پیش خودش نگاه می‌داشت.

به مناسبت هفتادوسومین سالگرد تولد وی ( 1 مهرماه)، برگ‌هایی از تاریخ نقالی این سرزمین را با او ورق زدیم:

از پیچ و خم کارتان در نقالی ‌بگویید. آن وقت‌ها نقالی چگونه بود و اکنون چه طور است؟
نقالی دارد می‌میرد و نفس‌های آخرش را می‌کشد و باید به آن جان تازه‌ای داد. نقالی کار دشواری است. نقال باید فنون ورزش‌های سنتی را در زورخانه ببیند، آن‌ها را یاد بگیرد و در نقل از آن‌ها استفاده کند. من این گونه، کار را یاد گرفتم. 40 سال هر شب در زورخانه‌ها به یادگیری مشغول بودم.

نقالی را کی و از کجا شروع کردید؟
روزی از اجرای تعزیه به خانه می‌رفتم. ‌در تعزیه شبیه حضرت قاسم بودم. صدای صلواتی مرا جلب کرد. کسی را از پشت شیشه دیدم که با یک”چوب تعلیمی” در دست، حرکت می‌کرد. با ترس و لرز به داخل قهوه‌خانه رفتم. آن موقع مثل حالا نبود. حیا و حرمتی بود و بزرگترها احترام داشتند. آن جا نقل می‌گفتند و من عاشق نقالی شدم. با کسب اجازه از پدرم که شهادت‌خوان اول ایران بود، شروع به نقالی کردم. پیش دکتر روح‌الله شوقی رفتم. روزی یک ساعت سینه به سینه با من حرف می‌زد و داستان‌های شاهنامه را برایم تعریف می‌کرد. اولین شب نقالی‌ام در قهوه‌خانه حسین اسماعیل‌پور(دروازه غار) بود که یکه بزن ایران بود. بعد از یک سال به شهرری دعوت شدم و هفت سال در آن جا کار کردم.

نخستین نقل‌تان چه نقلی بود؟
“عاشق شدن سام به تصویر پریدخت” اولین نقل من بود در دهه 30 در تهران.

به طورحتم خاطرات زیادی هم از نقالی‌هایتان دارید.
بله خاطره ‌زیاد است. یک روز در حال گفتن نقل بودم که جوانی قلچماق رو به من کرد و گفت: مرشد چرا وقتی من از در میام تو، صلوات نمی‌فرستی؟ گفتم: صلوات حق یک پیش‌کسوت است و خرید و فروشی نیست. فردا شب با یک چاقو آمد و آن را به سوی من پرت کرد. من خودم را کنار کشیدم. چند نفر بلند شدند او را بزنند، گفتم دستش نزنید او می‌خواست با من شوخی کند و دوست من است. رفت و فردا شب با کلی هدیه نزد من آمد و گفت: اگر تو آن شب قضیه را فیصله نمی‌دادی، هم کتک می‌خوردم و هم آبرویم می‌رفت. او یک دزد بود و همان شب قول داد این کار را کنار بگذارد. آن جایی که من نقل می‌گفتم کسانی که پای نقل می‌نشستند، افرادی چون حسین‌ آقا مهدی، حسین اسماعیل‌پور، طیب حاج رضایی و در رأس آن‌ها تختی بود. آن‌ها طوری می‌نشستند پای نقل و آن قدر برای نقل احترام قائل بودند و نقالی حرمت داشت‌ که وقتی چای می‌خوردند، نمی‌گذاشتند لبه استکان به نعلبکی بخورد؛ هنگام نقل سهراب کشی و سیاوش کشی باب طبع خودشان قهوه‌خانه را آذین می‌بستند، اسفند دود می‌کردند و شیرینی و میوه می‌آوردند و حجله درست می‌کردند.

در نقالی شاهد گریزهایی از سوی نقال به داستان‌های مذهبی و از جمله حادثه کربلا هستیم. این گریزها چگونه انجام می‌گیرد؟
نقالی تنها این نیست که شاهنامه را بخوانی و جلو بروی، بلکه باید چیزهای مختلفی را به هم ربط داد. خانمی که از فرانسه آمده بود به من گفت: یک نقل از سیاوش می‌خواهم که سریع به کربلا ارتباط پیدا کند. من گروی زره را تبدیل به شمر کردم، افراسیاب را ابن‌ سعد، سیاوش را امام حسین و فرنگیس را حضرت زینب. ناگهان فیلمبرداری تعطیل شد. دیدم فیلمبردار شروع به گریه کرده و بقیه جمعیت هم گریه می‌کنند. منظور این است که نقالی پیچ و خم‌هایی دارد. باید فی‌البداهه در آستین چیزی داشته باشی. کسی که لقب نقال به او می‌دهند باید یک دوره طومار بنویسد، یک دوره که طومار نوشت و چهار نقال آن را تایید کردند آن گاه می‌تواند نقل بگوید. نه مثل حالا که جلوی تئاترشهر نقالی می‌کنند. ترکه‌ای به دست می‌گیرند و این ور و آن ور می‌روند و برزو و رستم و اسفندیار می‌شوند. بعد عده‌ای با بی‌میلی آن‌ها را تماشا می‌کنند و راه خود را می‌کشند و می‌روند. این باعث می‌شود نقالی از پایه بپوسد.

در نقل‌هایتان تا چه حد به شاهنامه وفادار می‌مانید؟
نقل‌های شاهنامه از مرگ سهراب به بعد و از هنگامی که رستم دیوانه‌وار به بیابان می‌زند شیرین‌تر می‌شود و آزادی عمل زیادی به نقال می‌دهد از جمله این داستان‌های جذاب می‌توان به دزدیدن رخش اشاره کرد که رستم آن را پس می‌گیرد و این موضوع یک نقل مستقل است. یا داستان عروسی دختر رستم گشسب با گیو که در شاهنامه نیست اما ما نقال‌ها آن را ابداع کرده‌ایم. نقال باید توانایی اجرای نقش زن را هم در شاهنامه داشته باشد.

پیشنهادتان برای حیات و ادامه نقالی چیست؟
مرکز هنرهای نمایشی می‌تواند با ایجاد یک محل سنتی و دعوت از نقال‌ها به تداوم این هنر کمک کند. این کار ضمن احیای نقالی و هنرهای سنتی دیگر می‌تواند درآمدزا ‌هم باشد. همچنین ایجاد یک کلاس و برگزاری دوره‌های آموزشی هم می‌تواند موثر باشد.

از تجربه‌های نقالی‌تان در دیگر کشورها بگویید. آن جا چه برخوردی با شما داشتند؟
در کانادا برنامه‌ای داشتیم به نام”از تورنتو تا توس”. یک ارکستر‌ 85 نفره برنامه را همراهی می‌کرد. استقبال از اجرای ما به حدی زیاد بود که در شب سوم راه‌ بندان شده بود. جایی که سر سیاوش بریده می‌شد بیشتر جمعیت حتی خارجی‌ها هم گریه می‌کردند.

در استراسبورگ هم نقل”بیژن و منیژه” را اجرا کردم. گفتم دو بشکه بیاورید و از آن به عنوان چاه بیژن استفاده کردم و گفتم یک نی زن می‌خواهم، گفتند نداریم، اما قره‌نی زن داریم. او را آوردند، از سر اتفاق او هم یک ایرانی بود. به او گفتم وقتی منیژه دنبال چاه بیژن می‌گردد تو نی بزن و من هم می‌زنم به دشتستانی؛ کار بسیار خوب از آب درآمد.در کانادا از من دعوت کردند بمانم و تدریس کنم، حتی از لندن هم دعوت کردند، اما هیچ کدام را قبول نکردم.

از نقل‌هایتان کدام را بیشتر از همه دوست دارید؟
داستان فرامرز را خیلی دوست دارم، همچنین بیژن و منیژه را و یکی از نقل‌های مورد علاقه‌ام داستان گشتاسب است. اما سال‌هاست به دلایلی آن را اجرا نکرده‌ام.

یک نقال چه ویژگی‌هایی دارد؟
یک نقال باید خودجوش باشد و از کسی تقلید نکند. یک نقال باید شمشیربازی، سوارکاری و تیراندازی بداند. با شعر زندگی کند و بتواند فی‌البداهه شعر بگوید. باید بتواند رزم را رزمی و بزم را بزمی بگوید و موسیقی بداند. شاید امروز نقال داشته باشیم اما دیگر مرشد نداریم.

به همین راحتی نمی‌توان لقب مرشد به کسی داد. نقال باید بتواند با توجه به نیاز مخاطب واکنش نشان دهد و نقل بگوید. نقال باید تمیز و مرتب باشد با مردم بجوشد و خوش اخلاق و اهل مطالعه باشد.

شما در نقل‌هایتان از حرکات خاصی استفاده می‌کنید. این حرکات را از کسی یاد گرفته‌اید؟
نه این حرکات را خودم ابداع کرده‌ام. داستانی برایتان بگویم؛ در قهوه‌خانه دروازه غار در کُشتی دوم رستم و سهراب، وقتی سهراب زمین می‌خورد خنجر را بالا آوردم. یک نفر از پشت سفت مرا بغل کرد و به شدت گریه می‌کرد و می‌گفت عزیز مرا نکشید، انگار بچه‌اش است. در این مواقع نقال باید چیره دست و چابک باشد. من زدم به داستان کربلا و به سهراب کربلا که همان علی‌اکبر است و فرامرز که تنها می‌ماند و همان مسلم است چون بیشتر شاهنامه با قصص قرآنی مرتبط است. یوسف به چاه رفت، بیژن هم به چاه رفت. حضرت ابراهیم به داخل آتش رفت، سیاوش هم به آتش رفت. باید این ارتباط‌ها را پیدا کنی. مثلاً باید ارتباط هفت خوان رستم با هفت شهر عشق عطار و هفت روز هفته با‌ رموز عدد هفت را بدانی تا بتوانی هفت خوان را درست روایت کنی که این اسرار هم در قرآن موجود است وگرنه نقالی به داد و بیداد تبدیل می‌شود. نقل باید همچون مغناطیس تماشاگر را بگیرد که اگر کارد به او فرو کنند، احساس نکند.

از نقالان هم دوره و گذشته خودتان چه کسانی را قبول داشتید؟
مرشد برزو که خدا رحمتش کند، نقال خوبی بود. مهدی زمانی هم خوب بود و از قدیمی‌‌ترها مرشد عباس اصفهانی و غلامحسین غول‌بچه که نقال بسیار خوبی بود.

آیا شاگردانی هم تربیت کرده‌اید؟ ‌
نمی‌گویم شاگرد، اما بهترین همراه من خانم گردآفرید(فاطمه حبیبی‌زاد) است. شاگردان دیگری هم داشته‌ام اما نمی‌توانند این کار را انجام بدهند. نباید از کسی تقلید کنند، نباید تئاتر اجرا کنند. نقالی جدای از تئاتر است. البته خیلی از جوان‌ها مراجعه می‌کنند، اما برای این کار فضا و مکان لازم است، تبلیغ لازم است. یک دوره‌ای در اداره تئاتر کلاس گذاشتند و خیلی از دانشجویان آمدند حتی بازیگرانی مثل پرویز پرستویی هم آمد، برای تقویت قدرت بیانش‌ اما فقط همین یک بار بود. از بین آن‌ها شیرین امامی و منظر لشکری شاگردان با استعدادی بودند.