Articles
Since 2000
Articles
Iran
مقالههای گردآفرید
مکتب نقالی اصفهان و تهران
نقالی یک مکتب هنری است و در بنیان خود نیز فقط یک مکتب دارد: نقالی مکتب اصفهان و تهران.
در قهوه خانه دو مکتب هنری کلامی و تجسمی شکل گرفت و رشد کرد: یکی هنر نقالی و دیگری هنر نقاشی.
در این وجیزه نگاهی داریم به مبدا و خاستگاه نقالی و تاریخچهی ظهور نقالان.
اصفهان در دوره صفوی
در دوره صفوی اصفهان به توسط شاه عباس اول به عنوان پایتخت ایران انتخاب شد.
در این زمان کوی ها یا محلات چهارگانه افزوده شده بود و اصفهان از نظر مراکز تجاری و فرهنگی به شدت رو به ترقی بود.
نصرآبادی در کتاب تذکره ی خود به وجود قهوه خانه در دوره صفویه و جمع شدن فضلا و ادبا و عرفا در این مکانها نوشته است.
در این زمان است که قهوه خانه ها و چایخانه ها پاتوق صنوف مختلف میشود از اهل صنعت و پیشه گرفته تا اهل طرب.
رفته رفته نقالی و سخنوری در این پاتوق ها به حالت یک پیشهی مردمی و اثرگذار شکل میگیرد.
به گزارش فتوت نامه سلطانی نقالان یا به عبارتی ارباب سخن در سامان اداری آن زمان صاحب بخش میشوند . طومارنویسی و نسخه نویسی نیز رونق میگیرد.
یکی از خصوصیات مکتب نقالی اصفهان منبعث بودن آن از فرم رواییست که مربوط به اهل خطابه است.
تهران در دورهی قاجار
در دوره قاجار تهران به توسط آغا محمد خان قاجار به عنوان پایتخت ایران معرفی میشود.
پس از از دورۀ صفوی به این سو با برپایی و توسعۀ قهوه خانه ها، حالا در دورۀ قاجار این گروه فضای درخور کار خود را می یابند. در چنین فضاییست که نقالی رشد می کند و می بالد و از این هنر، نقالان با دانش و موسیقیدان و شعرشناسی برمی خیزند.
مکتب نقالی تهران ( در ادامهی مکتب نقالی اصفهان) قسمت مهمی از تاریخچهی نقالیست٬ بعبارتی منشاء “مکتب تهران” را باید در “مکتب اصفهان” جستجو کرد.
بهترین دورۀ رونق و شکوفایی قهوه خانه در ایران، دورۀ قاجار به ویژه دورۀ ناصرالدین شاه است.
قهوه خانه از این دوره تا دورۀ پهلوی اول بسیار کارآمد و فعال و پاتوق اقشار ولایه های مختلف اجتماعی است.
دکتر علی بلوکباشی ( مردم نگار ) در این باره می گوید:
یکی از لایه های اجتماعی قهوه خانه رو، ورزشکاران زورخانه کار بودند.
ورزشکاران پس از ورزش که خسته می شدند، به قهوه خانه می رفتند و می نشستند و با خوردن چای و گپ زدن با هم و گوش دادن به نقل نقال خستگی از تن در می کردند. بعد از آن به سر کارهای خود
می رفتند. آن زمان، صبح ها قهوه خانه ها فعال بودند و بُروبیای فراوانی داشتند. نقالان و شاهنامه خوان های مشهور هم صبح ها در قهوه خانه های معروف شاهنامه می خواندند و نقل می گفتند.
بعد ها ساعات کار قهوه خانه ها به تدریج تغییر کرد و به شب ها و زمانی که مردم معمولاً دست از کار روزانه می کشیدند، افتاد. شب ها بیشتر قهوه خانه های معتبر و پر مشتری نقال داشتند. ناگفته نماند که در گذشته “ زورخانه، حمام، قهوه خانه و تکیه “ چهار نهادی بودند که با هم ارتباط نزدیک داشتند.
تهران پس از قاجار
تهران پس از ۱۳۰۰ خورشیدی دچار دگرگونیهای بنیادین میشود. نقالی اما همچنان بر رونق خود پابرجا می ماند. کم کم رادیو و تلویزیون می آید سینما و تئاتر و کافه نشینی رونق بسیار میگیرد. اما نقالان همچنان سعی میکنند در قهوه خانه ها و چایخانه ها چراغ خود را روشن نگه دارند.
تهران پس از انقلاب اسلامی
در دوران وقوع انقلاب و سپس جنگ ایران و عراق و به تبع اینها وقوع تغییرات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در جامعه؛ چایخانهها خلوت، منزوی و ای بسا متروک می شوند و چراغ نقالی میرود که برای همیشه خاموش شود.
در اواخر دههی هفتاد خورشیدی نقالی نیمه جانی دوباره میگیرد و کم کم به صورت هنری تشریفاتی در می آید.
حالا و در زمان نگارش این سطور؛ نقالان دیگر صاحب پاتوق نیستند. نقالی از حالت اجرا در پاتوق
در آمده و نقال به صورت مناسبتی به برنامه های رادیو تلویزیون ٬ رویدادهای مختلف ویا فستیوالهای خارج از کشور دعوت میشود و برنامهی خود را اجرا میکند.
با این همه مکتب نقالی اصفهان و تهران برای علاقمندان٬ پژوهندگان و هنرجویان یک مکتب داستانگزاری منحصر به فرد و شناخته شده در میان شیوه های مختلف داستانگزاری در اقوام و ملل مختلف است.
مرشد ولی الله ترابی نقال سر و ته مهر
یکی از هنرهای مرشد ولی الله ترابی ( نقال و پرده خوان ) اشراف وی بر موسیقی محلی تهران بود که با عنوان هایی همچون بیات تهران٬ باباشمل٬ داش مشتی ٬ کوچه باغی و خراباتی شناخته میشود.
مرشد هنگام نقالی گهگاه از اینگونهی آوازی بهره می برد و در واقع او نقالی بود که ریشه در تهران قدیم داشت.
وی برای اجراهای خود دارای نسخهی شخصی بود. این نسخه در میان اهل فن «طومار» نامیده میشود.
میگوید: در واقع هر نقال باید طومار شخصی خود را داشته باشد. من هم از طومار شخصی خودم که یک نسخه خطی است و یک شاهنامه است استفاده میکنم و در واقع این دو را با هم تلفیق میکنم. ( البته تردید ندارم که در حافظهی او نقل های بسیاری از دوران شاگریاش در محضر مرشد روح الله شوقی ثبت و ضبط شده بود ).
مرشد صاحب پاتوقهای اسمی بود.( پاتوقهای اسمی مکانهای سرپوشیده و بیشتر قهوهخانه ها بودند؛ همینطور زورخانهها٬ خانقاهها یا مجالس بزرگ).
مرشد ولی مسلط به انواع فنون و شگردهای سخن بود ( آنهم از حفظ) مانند:
ـ انواع طومارخوانی٬انواع داستان نامه ها٬ منظومه ها و دیوان شاعران مختلف.
ـ مسلط به فن حال گردانی ( یعنی تغییر فضای داستان به فضایی دیگر )٬ بحرطویل خوانی٬ گل کشتی خوانی٬ منقبت خوانی٬ حکایت گویی٬ مدح و ثنا٬ واگویه زنی٬ رجز خوانی٬ قصه ها افسانهها و متل ها٬
تلفیق نظم و نثر٬ استفادهی به موقع از مطالب در مناسبات مختلف ( مسلط به مناسب خوانی)٬ حاشیهگویی و بسیاری از این دست.
ـ مسلط به فن بیان یعنی رعایت اوج و فرود٬ هیجان و شوق و مکث به جا. دارای حنجرهی توانمند و صدای گرم و گیرا و زنگ دار. دارای قدرت تقلید صدای شخصیتهای داستان.
ـ دارای حافظهی قوی.
ـ دارای حرکات چابک٬ اغراقآمیز٬ غلو شده و صحنه پرکن٬ مانند دور چرخیدن ( یا به اصطلاح خودشان دورون زدن )٬ دست زدن٬ پا کوبیدن و استفادهی بجا از چوبدستی ( که عموما به عصا٬ تعلیمی٬ منتشا یا مطراق گویند) برای القاء وقایع مانند کمان انداختن٬ سوار اسب شدن٬ تاخت زدن٬ شمشیر کشیدن٬ نیزه بازی و حرکاتی از این دست.
ـ دارای قدرت بداهه و قریحه و ذوق.
ـ مسلط به فضای صحنه و محیط اجرا. (چنانکه به اصطلاح تاتریها نبض مخاطب را در دست داشت).
ـ دارای جاذبهی کلام و رفتار ( یعنی حس اعجاب و تحسین مخاطبان یا مستمعین را برمیانگیخت).
ـ صاحب وجهه و اعتبار در بین مردم.
وی به کارهای تلفیقی بسیار علاقمند بود. گذشته از تجربهی تلفیق نقالی با ارکسترهای موسیقی٬ در چند تئاتر و سریال تلویزیونی در رُل اصلی خود حضور پیدا کرد.
مرشد ترابی در پانزده سال آخر عمر ٬ بر خلاف رسم پیشینیان٬ شاگردی زن را در سِلک استادی و شاگردی یا مرشدی و مریدی پذیرفت و نه تنها عصا و نقلهای سینه به سینهاش را به او انتقال داد بلکه سند یا حکم رسمی یا اجازه نامهی نقالی را با حضور و امضای چند مرشد دیگر برای نخستین بار در تاریخ نقالی به شاگرد زن ( گردآفرید ) اعطا کرد.
“مرشد ولی” نه از مفاخر « ری » و نه از مفاخر ایران زمین که از مفاخر میراث معنوی جهانیست. نام وی در میراث جهانی یونسکو در بخش میراث معنوی ( شفاهی) ثبت گردیده است.
نقالی چیست
نقال کسی است که نقل حماسی می گوید و مضمون نقل هایش بیشتر پیرامون داستان شاهان و پهلوانان ایران زمین است (به مرور و بویژه در این چند سده ی اخیر، نقل های مذهبی هم رونق خاصی پیدا کرد و نقل مذهبی که پیرامون داستان پیامبران، امامان، پهلوانیهای حضرت علی (ع) و مصائب کربلاست از سبک های مهم نقالی حماسی به شمار آمد).
بی تردید اجرا و گویش مرد نقال القاء کننده ی فضا، لحن، حس و حال و حرکات پهلوانی و حماسی است. آنچه که نقالی را شاخص و متمایز از دیگر آیین های داستانگزاری می کند این است:
1.نقال بر پایه ی تومار کار می کند، تومار روایت به نثر است که دارای شاخ و برگ و حواشی بر اصل داستانهاست، روایت این تومارها بیشتر بر پایه ی شخصیت های ملی و بعضاً مذهبی است طول تومارها گاه به بیش از 30 متر می رسید اما عرض آن از 20 سانتیمتر تجاوز نمی کرد، طومار لوله می شد و در جیب جای می گرفت. پس از فوت یا پیری و کوری یا گرفتگی صدای مرشد نقال، تومار به شاگرد یا فرزند او می رسید.
2.در محضر مرشد یا استاد شاگردی کرده و یا تأثیر گرفته است و این تأثیر و یادگیری به روش سنتی سینه به سینه است( روش سینه به سینه به این ترتیب است که شاگرد یا نوچه یا بچه مرشد پس از تأیید و موافقت استاد نقال در قهوه خانه یا پاتوق بطور مستمر و پیگیر پای نقل استاد یا مرشد می نشیند و فوت و فن و رموز و ریزه کاریها و چم و خم نقالی در مجالس مختلف، تومارخوانی، تومار نویسی، آفرینش بداهه ی صحنه ی نقالی در محضر مرشد می آموزد. در برابر مرشد همواره با احترام و ادب و فروتنی حاضر می شود و سر انجام چنانچه پس از تکرار و تمرین و اجرای بسیار مورد تأیید مرشد قرار میگیرد، مجوز نقالی یا حکم نقالی را از او دریافت می کند و بدین وسیله در بین مردم معرفی و مطرح می شود تا جاییکه می تواند خود صاحب پاتوق شود و یا از مکانی به مکان دیگر یا شهری به شهر دیگر سفر کند و با دیگر نقالان و مرشدان صاحب سبک به بحث و گفتگو بنشیند و با شیوه ی آنان نیز آشنا شود و از کلام و گفتار و روش آنان نیز تأثیر بگیرد.
3.نقال صاحب پاتوق اسمی است این پاتوق های اسمی مکانهای سرپوشیده و بیشتر قهوه خانه ها هستند، همینطور زورخانه ها، خانقاه ها یا مجلس بزرگان (برخلاف پرده خوانان که در معابر، محلات، گورستانها و امامزاده ها دوره می گردند).
4.مسلط به انواع فنون و شگردهای سخن مانند انواع تومارخوانی، آنهم از حفظ، انواع داستان نامه ها، فن حال گردانی(یعنی تغییر فضای داستان به فضای دیگر)، دیوان شاعران مختلف، بحر طویل خوانی، گل کشتی خوانی، منقبت خوانی، حکایت گویی، مدح و ثنا، رجز خوانی، قصه ها و افسانه ها، تلفیق به جای نظم و نثر، استفاده ی به موقع از مطالب در مناسبات مختلف (مسلط به مناسب خوانی)، حاشیه گویی و … .
5.مسلط به فن بیان یعنی رعایت اوج و فرود و هیجان و شوق و مکث به جا و دارای حنجره ی توانمند، صدای گرم و گیرا و زنگ دار، قدرت تقلید صدای شخصیت های داستان
6.دارای حافظه ی قوی.
7.دارای قدرت تصور و تجسم بالا برای القاء معانی از طریق بیان و حرکت.
8.دارای حرکات چابک، اغراق آمیز، غلو شده و صحنه پر کن، مانند دور چرخیدن( دورون زدن)، دست زدن، پاکوبیدن و استفاده ی به جا از چوبدستی( که عموماً به آن عصا، تعلیمی، منتشاء یا مطراق گویند) برای القاء وقایع مانند کمان انداختن، کمان کشیدن، سوار بر اسب شدن، تاخت زدن، شمشیر کشیدن، نیزه بازی و … .
9.دارای قدرت بداهه و قریحه و ذوق.
10.نقالان مردانی روان شناسند و نبض مخاطب عامه را در دست دارند.
11.دارای جاذبه ی کلام و رفتار (باید حس اعجاب و تحسین شنوندگان را بر انگیزند)
12.صاحب وجه و اعتبار در بین مردم.
نکته:
متأسفانه بسیار دیده شده که برخی استادان یا دست اندر کاران تأتر به استناد واژه ی “نقال یعنی نقل کننده” همه ی آیین های کلامی یا روایی را در زمره ی نقالی می دانند مانند: روضه خوانی، پرده خوانی، شمایل خوانی، مداحی، معرکه گیری، منقبت خوانی، چامه گویی، تعزیه خوانی، خنیاگری و …
در حالیکه هر کدام این آیین ها ساختار و شکل و سبک و ویژگی های مربوط به خود را دارند (که بعضی شان نیز در نقالی خوانده می شود) و در فرهنگ مردم هم همه این آیین ها بطور مستقل شناخته شده اند: نقال، نقال است. پرده خوان، پرده خوان. روضه خوان، روضه خوان و … ..
جواد خسروی نیا!
متن زير گزارشي است از زندگي و فعاليت هاي اين چهره فروتن عرصه فرهنگ وفولكلور منطقه بختياري كه مي خوانيد.
مي گويد: «در دامنه كوهستان زاده شدم، روز، ماه و حتي سال تولدم را باد برد. در سال هزاروسيصد و سي و يك كه به مركز بخش جانكي (باغملك) در خوزستان كوچيديم. براي اين كه به مدرسه بروم تولدم را سال هزاروسيصد و بيست و پنج رقم زدند و به ميل مأمور آمار روزم را پنج و ماهم را پنجم و سالم را بيست و پنج نوشتند. (۵/۵/۱۳۲۵) يادم هست پشت دفترچه هاي مشقم عكس مصدق بود.»
در پايه چهارم ابتدايي بود كه كليد صندوقچه عقده هاي پدر بيسوادش شد و مي بايست شاهنامه را (كه مردم عشاير به عنوان جنگ نامه يا هفت لشكر مي شناسند) هر شب برايش مي خواند، غلط هايش را پدر مي گفت و براي همسايه ها نيز تفسير مي كرد
پدرش داستان اميرارسلان، حيدربيك، فلك ناز و حسين كرد شبستري را بسيار دوست مي داشت و استاد خسروي نيا هنوز هم احساس مي كند كه شور و زيبايي آن آثار در خونش جاري است.
پس از اخذ گواهينامه ششم ابتدايي از نظر ادبي خود را بسيار غني احساس مي كند، اما به دليل عدم بضاعت موفق به ادامه تحصيل نمي شود و با همان مدرك ابتدايي بنابه نياز منطقه در سال ۱۳۴۱ به جمع آموزگاران مي پيوندد و راهي دورترين روستا مي شود.
در طول خدمت آموزگاری تحصيلات متوسطه را دنبال مي كند، در سال هاي ۵۳-۱۳۵۲ به مركز بخش منتقل مي شود و بنابه علاقه و ذوق هنری اش براي اولين بار چشمان مردم منطقه را با صحنه های تئاتر آشنا مي كند و سپس مدارس مركز بخش را به جد زير پوشش سرود و تئاترهای منظوم و منثور درمی آورد. در دهه های اول انقلاب عهده دار كانون پرورشی مركز بخش می شود و هنر را در ابعاد مختلفش به دانش آموزان دختر و پسر می آموزد.
در سال هزاروسيصد و هفتاد و دو به شهر اصفهان منتقل می شود و در سال هفتاد و سه بازنشسته می گردد.
می گويد: «در طول سی قرن تهاجم، زبان پارسی ام را در دهليز كامم پنهان كرده ام. سلوكيان بر گرده ام تازيانه زدند، خشت خانه ام را به آب انداختند، از وقارم سنگينی برگرفتند. از كلامم رونق بريدند، در سياهچال نمور، مأوايم دادند تا يونانی ام خوانند. مولايان تازی طومارم را درهم پيچاندند، از تنم خون مكيدند، آب زلالم را رنگين كردند، سجلم را سوزاندند، تار و پودم را با دشنه الياف نمودند، مولی ام(۱) كردند تاعجمم خوانند.
مغولان خيمه زردشان را بر سرم افراشتند، به درختم دوختند، زير رنگين كمان خونم قليان كشيدند. همچو گوسپند در پوستم دميدند و به آفتابم گذاشتند. سينه ام را شكافتند، بر جسدم تاختند، كه بی نشانم خوانند.
تاتارها در شاهراه تجربه مغولان به راز زبان پارسی ام نزديک شدند، سرم را بريدند، حلقومم را دريدند، بر مناره ام اذان خواندند، در محراب استخوانی ام نمازگزاردند، كه بی مايه ام گردانند.
افغانها بر پيكر نيمه سوخته ام رقصيدند، بازمانده ام را به تاراج دادند، در ويرانه هاي تنم به دنبال راز زبانم پرسه زدند.
سوخته شدم، قطعه شدم، مرده شدم، زنده شدم، گنگ شدم ولی نه لال.
در مبارزات نهانی و آشكار مبارزان فرزانه ادب پارسی، طی سی قرن جدال از يونانيان تا افغانيان، اقوام (بختياری – تيره لرها) لک ها و كردها كه شاخه های اصلی زبان پارسی را تشكيل مي دهند، همواره نقش بسزايی داشته اند… در مناطق بختياری كه فرهنگ آن مورد نظر است، افرادی خودجوش در پويايی فرهنگ اصيل ايرانی كوشيدند و با گويش لری بختياری و فارسی، فرهنگنامه ها، تاريخ ها و ديوان های شعری قابل توجهی را در دسترس علاقه مندان به شعر و ادب پارسی به ويژه بختياری ها فراهم آوردند…» .
استاد خسروی نيا در ابتدای اوقات فراغتش به انجمن ادبی فرهنگی بختياری هاي مقيم اصفهان راه می يابد و براساس نيازی كه در خودش حس می كند برگرداندن شاهنامه را به گويش بختياری بنا می نهد. در اين اثر كه جلد اول آن منتشر گرديده به صورت خلاصه و گلچين داستانها را با استفاده از دو فضای ايلی و ملی بازسازی نموده كه مهمترين هدفش حفظ و احيای واژه های منسوخ شده است كه از سالهای نوجوانی دريافت و يادداشت می نمود. در اين اثر كه حتماً مورد انتقاد بعضي از طوايف بختياري قرار می گيرد نهايت دقت در هماهنگي لهجه ها شده است. با همه تلاشي كه معمول شد باز هم خود می داند كه به علت مواج بودن لهجه ها در طايفه و تيره هايی مختلف بختياری در هنگام قرائت ايجاد اشكال می شود!
هم اكنون جدای از پايگاه قومی فرهنگی خودش در انجمن هاي جوان اصفهان در زمينه شعر سپيد جوان فعال است و در آينده نزديک اقدام به چاپ مجموعه شعر سپيد كوهستان به زبان فارسی خواهد كرد.
بعد از عشق وافر خودش و تشويق خانواده اش عامل ديگر اشتياق او در ايجاد اثر شاهنامه بختياری به هيجان آمدن مردم ايل بختياری از خواندن شاهنامه به زبان اوست كه آن را با آواي ايل حماسی و محزون می خواند، به صورتی كه بسياری از هم تبارانش خواهان كاست صدايش به ضميمه كتاب بودند كه متأسفانه سرمايه گذاری اين مهم برايش مقدور نشد.
اميد كه رنج و تلاش اين شاعر فرهيخته «جواد خسروی نيا» در حفظ و صيانت شاهنامه فردوسي و برگرداندن آن به گويش شيرين بختياری كه هر آن مي رفت بسياری از واژگانش به بوته فراموشی سپرده شود به بار بنشيند و به حيات خود ادامه دهد، اميد كه اين نوشتارها بهانه ای باشد جهت حمايت، آفرين باد و پاسداشت اين بزرگ فرهيختگان .
به روايت گردآفريد (فاطمه حبيبی زاد): پژوهشگر نمايش آيينی روايی/ نقال و شاهنامه خوان
۱- مولی: رعيت، مقابل مولا